به معنی نعل بسته باشد و کنایه از اسبی است که جمع اسباب و ضروریات اورا ساخته و مستعد کرده باشند از جهت سفر. (برهان قاطع) (از آنندراج). نعل کرده. نعل بسته. اسب آماده برای مسافرت. (از ناظم الاطباء). اسب مجهز و کامل یراق
به معنی نعل بسته باشد و کنایه از اسبی است که جمع اسباب و ضروریات اورا ساخته و مستعد کرده باشند از جهت سفر. (برهان قاطع) (از آنندراج). نعل کرده. نعل بسته. اسب آماده برای مسافرت. (از ناظم الاطباء). اسب مجهز و کامل یراق
نعل بستن. نعل کوبیدن. نعل کوفتن. نعل کردن. نعل را بر سم ستور استوار کردن: چون برآری تازیانه بگسلد زنجیر وی چون زنی نعلش شکالش بس بود بند قبای. منوچهری. ، نعلچه و میخ بر کف کفش کوبیدن
نعل بستن. نعل کوبیدن. نعل کوفتن. نعل کردن. نعل را بر سم ستور استوار کردن: چون برآری تازیانه بگسلد زنجیر وی چون زنی نعلش شکالش بس بود بند قبای. منوچهری. ، نعلچه و میخ بر کف کفش کوبیدن
صمغی است که آن را به عربی کتیرا گویند. (برهان) (آنندراج). صمغی است که آن را کتیره گویند. و ظاهراً زول درختی است که از آن کتیره حاصل میشود و ژده بمعنی صمغ است. (فرهنگ رشیدی)
صمغی است که آن را به عربی کتیرا گویند. (برهان) (آنندراج). صمغی است که آن را کتیره گویند. و ظاهراً زول درختی است که از آن کتیره حاصل میشود و ژده بمعنی صمغ است. (فرهنگ رشیدی)
زده دل. بی میل پس از متمایل بودن: منم که دل زده از چیدن گل بوسم لب گزیده تراود ز باغ افسوسم. طالب آملی (از آنندراج). - دل زده شدن از چیزی، بی میل گشتن بدان. سر خوردن از آن: پیش از این بود نگاه تو به یکدل محتاج این زمان دل زده زین جنس فراوان شده ای. صائب (ازآنندراج)
زده دل. بی میل پس از متمایل بودن: منم که دل زده از چیدن گل بوسم لب گزیده تراود ز باغ افسوسم. طالب آملی (از آنندراج). - دل زده شدن از چیزی، بی میل گشتن بدان. سر خوردن از آن: پیش از این بود نگاه تو به یکدل محتاج این زمان دل زده زین جنس فراوان شده ای. صائب (ازآنندراج)
مرطوب. که قطرات آب یا باران بر آن نشسته باشد. آب زده: رویش از خاک چو برداشتم از خوی شده بود لاله برگش چو گل نم زده در وقت سحر. سنائی. ، آب پاشیده. آب پاشیده شده: راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد. نظامی
مرطوب. که قطرات آب یا باران بر آن نشسته باشد. آب زده: رویش از خاک چو برداشتم از خوی شده بود لاله برگش چو گل نم زده در وقت سحر. سنائی. ، آب پاشیده. آب پاشیده شده: راه چون رفته گشت و نم زده شد همه راه از بتان چو بتکده شد. نظامی